وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

اسفند دوستداشتنی

همیشه اسفند رو دوست داشتم، اینقدر برات مشغله آفرینی میکنه که تا به خودت میای میبینی  سر سفره عید نشستی و سال تحویل شده

کاسب های قلدر

همیشه با خودم فکر میکردم  و نقشه ها میکشیدم در مورد دکور و چیدمان خونه خودم که چنین کنم چنان کنم، کلی ایده ، کلی طرح بکش و رنگها رو با هم ست کن و فیلان و فیلان ....

آخرش در عمل

اولش معمار گند میزنه 

بعد برق کار

بعد لوله کش

بعد سرامیک کار

بعد گچ کار

بعد کابینت کار 

و الی آخرررررررر

وقتی هم که از طرز کارشون ایراد میگیری میگن خونه قناس ه قناس...

بهمن همیشه موندگار

قراره مهمترین اتفاق های زندگیم تو این ماه بیوفته

تصمیم بزرگ و از نظر خودم سختی گرفتم

کلا استرس دارم و همه میگم خدایا خودت بهترین ش رو برام بساز

تجربه جدید

خب

تو شرکت جدید مشغول به کار شدم یه دوره دو روزه واسه یاد گیری رفتم کرمان و تجربه ی خوبی بود، شناخت نسبتا خوبی راجع به بچه ها پیدا کردم، روحیات منا و سمیه رو فهمیدم، فهمیدم حرف دلاشون چیه ، اینکه درگیری ذهنی منم درگیری اونا هم بوده، فهمیدم البته هر کدوم ساز خودشون رو میزنن و از بخت بد هم چه بدآوازه

هم.ن بینابین آموزش ها حرف این پیش اومد که اگه قرار باشه بمیری و خبر داشته باشی چیکار میکنی، من تنها موردی که تو ذهنم بود اینکه ترجیح میدم کنار خانواده م باشم، پیش مامانم و بس

یعنی کار و بار و زندگی و پول در آوردن تعطیل و میرفتم بست می شستم کنار مامانم


دی عزیز تر از جان

چند روزی هست که درگیر کلاسای آموزشی کار جدید هست م و تمام ساعت هام پره، با دقت گوش میدم و نُت برداری میکنم، تولد مامان هم هست و گیر انتخاب کادو اون هم هستم

امسال دی ماه عزیزتر هم شده واسه م چون علاوه بر تولد خود مو مامان تولد یه اتفاق جدیده واسه م

بعد میگن چه اتفاقی

آذر پر صدا

خوبی خودم اینه که حرف دلمو باید بزنم و تا وقتی نزدمش نمیتونم از فکر اون مثله بیام بیرون، وقتی خبر از تغییر شد و جلسه گرفتن که بهم مثلا خبر و بگن بهشون گفتم من دیگه نمیخوام با شما کار کنم، متاسفم اعتماد ندارم بهتون

قیافه ی همه شون جالب بود، از همه انتطار شنیدن این حرفو داشتن جز من، گفتم من خسته شدم و میخوام سرم به کار خودم باشه حوصله بازی ها رو ندارم، شروع کردن به دلیل و برهان اوردن، همه حرفا برام تکراری بود، اما باید میشنیدمشون

خلاصه که از شرکت قبلی خدافطی کردمو و دوره نقاهت پس از کار زیاد رو میگذرونم و اما هنوز کلمه سنگین مدیرعاملی رو میکشونم با خودمو توفیق اجباری که شامل منم شده.

در حال حاضر تک شغله می باشم

بازم چهارم آبان

تولد خواهرمه و هرچی بهش گفتم کادو چی میخوای هیچی نگفت و منم همون کیفی که یک ماه قبل بهش داده بودم و قرار بود پولشو بده و نداده بود رو کادو کردم و قراره بدم بهش