وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

مهر

زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم

طره را تاب مده تا ندهی بر بادم...

شهریور

مشگلی پیش اومده داداش؟!!!

تیر


دریا به وقت باد سُهیلی

خُرداد


نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن

تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن

شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ سه تتار بشکن


اُردی بهشت

روزا میان و میرن اما تو بعد از یه سری اتفاق ها هیچ وقت اون آدم قبلی نمیشی ...

فروردین

دیروز رفتم که راضی ش کنم سیزده به در همراه ما بیاد بریم خارج شهر، بچه هاش گفتن ما که جرات نداریم ، رفتم پیشش تو حیاط هم قدمش شدم و صحبت کردیم و درددل کرد و حرفها زد و من شنیدم و باهم درختا و گلهای حیاطو آب دادیم، تو مسیر برگشت به خونه بهش گفتم باید با ما بیای سیزده به در نگاهی کرد و قهقه زد با تعجب نگاهش کردم.

گفت اگه زنده بودم، گفتم انشاالله که صدسال زنده باشین اما چرا حالا که بما رسید همچین حرفی میزنید؟

خلاصه راضی شد و ما برگشتیم ...

امروز صبح زنگ زدن که مُرده ...