وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

هو باد گنو


داریم میریم هوباد(آبگرم) گـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنو


پ.ن
1.(تو جاده با آهنگ بالاشهری علی موسی زاده)
حالا شهر خو وِلی کِ بالاشهری سر وا سر چُوکُنی کِ بالا شهری
اَشــو ...اَشــو..کیکنگ...کیکنگ....
2. شام فقط هواری میگ و ترشی انبا و بس.

عقد کنون

امشب عقد کنون دخترِ دختر عمویِ مامانم بود با برادر ِزنِ پسر داییم.

دقیقه ۹۰

 

سال ۸۶ هم داره  در میره امیدوارم سال ۸۷ یه حالی بمون بده

نظر شما سال موش سال خوبی میتونه باشه؟

براتون سالی سراسر خوشی همراه با مسرت و شادمانی و شادکامی و برای دختر پسرای دم بخت زن و شوئرای خَشَنگ آرزومندم...... کتک خورشم ملس باشه.

  شوخی کردم مشغول باشین درساتونم بخونین.

ببینین من چی شدم  اونوقت شما چی؟

دعام یادتون نره

 

تا بعد

عیدتون مبارک

 

 

www.hamtaraneh.com
 
ز کوی یار می آ ید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

nurooz

 

این بار می خواهم هفت سین عید را با یاد تو بچینم
سبزه را با یاد روی سبزه ات
سمنو به یاد شیرینی لبخندت
سایه دانه به رنگ چشم هایت
سرکه با یاد ترشی مهربانیت
سیب با یاد تردیه گونه هایت
سکه با یاد درخشش قلبت
سیر با یاد تندی کلامت
با همه خوبی ها و بدی هایت … دوستت دارم

 

 

سایه حق
سلام
عشق
سعادت روح
سلامت تن
سرمستی بهار
سکوت دعا
سرور جاودانه
این است هفت سین آریایی
نوروز مبارک
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
ته نوشت:
نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه می لغزد...ولی یاران نمیدانند که من دریایی از دردم...با ظاهر گرچه می خندم ولی اندر سکوتی تلخ می گریند...
 

۴شنبه سوری

 

خب اینم چهار شنبه سوری امسالمون

بعد دو، سه سال امسال و موندم خونه، تو حیاطمون اتیش روشن کردیم.

پریدیم از رو آتیش و کلی حال و صفا....جا هیچکدومتونم خالی نبود...

عجب آتیشی بود، و بعدش سیب زمینی ذغالی خوردیم، خیلی وقت بود که سیب زمینی

ذغالی نخورده بودم...

دختر خالم و شوهرش و بچه شم بودن و کلی هم سمبوسه خوردیم (از سمبوسه فروشیه نادر خریدیم بچه بندریا فکر کنم بدونن کجاست).

 

نکته ی جالبش اینه که اتیش رفته بود بالا و ما هم که خونمون نزدیک آتش نشانیه یکیشون اومده بود دم خونمون ببینه که داریم می سوزیم یا نه؟

 

شیوا هم ازخوردن زیاد در حال رودل کردنه و من چون نمی خواستم مزاحمش بشم اومدم تا این پست رو بزارم اینجا...

 

فعلا تا بعد. . .

حرف هایی که بالا آوردمشون

فکرش مثل خوره افتاده به جونم....

بد داره مغزمو می خوره....خب فراموش کردنش سخته....(اصلا مگه قراره فراموش بشه).

الان خیلی فکرا تو سرمه...فکرم همه جا هست جز اون جایی که باید باشه(منظورم درس).

***

حرفایی که پشت سرم زده میشه اونم کسایی که دوستمن، هم خونمن، رو میشنوم، همش به این فکر می کنم آخه من اگه بد بودم چرا واسه موندنم خواهش میکردی، یکی نیست بگه اخه لامصب جز خوبی و پایه بودن و اسرارتو نگه داشتن چیکار کردم که این حرفا رو بزنی، البته واسم مهم نیست که چی گفتی و چرا گفتی ناراحتیم از اینه که از دستم دادی، از اینه که جلو یه پسر که من هیچ وقت آدم حسابش نکردم این حرفا رو زدی...!!!

اولی آخه گل من، دوست من، هر وقت هرجایی خواستی پشت سر کسی حرفی بزنی یا خواستی غیبتشو کنی ، حرفاتو به کسی بگو که بدونی نره صاف بزاره کف دست اون طرف.

بازم خدا رو شکر که ترم دیگه میرم و ...فقط خاطره هاتون می مونه که اونم خیلی زود فراموش میشه.....


 ***


عیدم که قراره خونه نباشم، این اولین سالیه که سال تحویل رو خونه نیستم ، سفره هفت سینمو باید تنهایی تو قشم داشته باشم، طفلی مامان گفت تو نیستی پس منم امسال سفره نمیندازم. گفتم مامانی این یه رسم که باید انجامش بدی کاری هم به این نداره که کی باشه و کی نباشه فقط امسال که بی بی نیست صفایی نداره


البته وقت خوبیه واسه این که بتونم فکر کنم واسه تصمیم هایی که باید بگیرم...


 ***

کلی باید درس بخونم چون می خوام تغییر رشته بدم، خسته شدم از کامپیوتر، و یه چیز جالب تر و پر تحرک تر می خوام، کامپیوتر واسم کسل کنندست همهش باید بشینی روبروش و زل بزنی تو صورتش و اگه حرفتو گوش نکرد با لگد بهش بفهمونی ، خب تا چقد لگد بپرونم.


الانم که دارم اینا رو بلغور میکنم اینجا. . .  آبجیم بالا سرم وایساده و میگه زود بیا تا بهت یاد بدم چه جوری مدار هاتو بکشیو چه جوری گزارش کار بنویسی....هر چی نباشه بچه الکترونیکیه دیگه ...


 

***

بازم حرف هست واسه نوشتن ولی الان برم که درس واجب تره


این شعرم میزارم اینجا واسه اون کسی که میدونم هیچ وقت نمیاد اینجا ولی خدا رو چه دیدی شاید یه وقت اومد و دید و بفهمه که خیلی ....


باران


آزارم می دهی ...
به عمد ...
اما من آنقدر خسته ام ,
آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم ...
نه گله ای نه شکوه ای حتی دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است.
دیگر چیزی برای دلبستن نمانده است .
انتظار بی مفهوم است .
نه کینه ای .
نه بغضی .
نه فریادی .
فقط صدای چلک چلک باران این منم که روی وسعت دل زمین می گریم ...
باورم نمی شود.
دیگر حتی خوابت را هم نمی بینم.
می ترسم.
می ترسم عادت کنم به درد نبودنت

آرزو

 

داشتن آرزو های خوب تو این دنیا چیز خوبیه،

 

   ولی. . . بوی شاش میده.