وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

فلسفه ی مورچه ای

هرگز تسلیم نشو، آینده را ببین، مثبت بمان و همه تلاشت را بکن.

 

ته نوشت:

۱. این یه فلسفه ی فوق العاده ست که به امتحانش می ارزه.

۲. همیشه از تو خواهند پرسید: تقاضا کردی و نگرفتی؟! 

زن

 

وقتی خدا زن را آفرید، او تا دیر وقت روز ششم کار می کرد.

یکی از فرشتگان نزد خدا آمد و عرض کرد: چرا اینهمه زمان صرف این مخلوق می کنید؟

خداوند فرمود:

آیا از تمام خصوصیاتی که برای شکل دادنش می خواهم در او  بکار ببرم  اطلاع دارید:

او باید قابل شستشو باشد، اما نه از جنس پلاستیک، با بیش از دویست قسمت متحرک با قابلیت جایگزینی. او آنها را باید برای تولید انواع غذاها بکار ببرد، او باید قادر باشد چند کودک را همزمان در بغل بگیرد، آغوشش را برای التیام بخشیدن به هر چیزی از یک زانوی زخمی گرفته تا یک قلب شکسته بگشاید. او باید تمام اینکارها را با دو دست خود انجام بدهد.

 

فرشته تحت تأثیر قرار گرفت.

فقط با دو دستش... این غیر ممکن است! “

و آیا این یک مدل استاندارد است؟

اینهمه کار برای یک روز ... تا فردا صبر کن و آنوقت او را کامل کن

خدا فرمود: اینکار را نخواهم کرد و خیلی زود این موجود را که محبوب دلم است، کامل خواهم کرد.

وقتی که ناخوش است، از خودش مراقبت می کند. او می تواند 18 ساعت در روز کار کند.

فرشته نزدیکتر آمد و زن را لمس کرد.

اما ای خدا، او را بسیار لطیف آفریدی.“

خداوند فرمود: بله او لطیف است، اما او را قوی نیز ساخته ام.

نمی توانی تصور کنی که او چه سختیهایی را می تواند تحمل کند و بر آن فائق شود.

فرشته پرسید آیا او می تواند فکر کند؟

خداوند پاسخ داد: نه تنها می تواند فکر کند، بلکه می تواند استدلال و بحث کند

فرشته گونه های زن را لمس کرد.

خدایا، بنظر می رسد این موجود چکه می کند! شما  مسئولیت بسیار زیادی بر دوش او گذاشته ای.“

او چکه نمی کند.... این اشک است“خداوند گفته فرشته را اصلاح کرد

فرشته پرسید ”این اشک به چه کار می آید؟

و خداوند فرمود:

”اشکها وسیله او برای بیان غم هاو تردیدهایش، عشق اش و تنهایی اش، تحمل رنجها و غرور اش است.“

این گفته فرشته را بسیار تحت تأثیر قرار داد و گفت ”خدایا تو نابغه ای. تو فکر همه چیز را کرده ای. زن واقعا موجود شگفت انگیزی است.“

آری او واقعاًشگفت انگیز است! زن تواناییهایی دارد که مرد را شگفت زده می کند. او مشکلات را پشت سر می گذارد و مسئولیتهای سنگین را بر دوش می کشد.

او شادی، عشق و  اندیشه را با هم دارد. او می خندد هنگامی که احساسی شبیه جیغ کشیدن دارد

او آواز می خواند وقتی احساسی شبیه گریه کردن دارد، وقتی که خوشحال است گریه می کند و وقتی که ترسیده است  می خندد.

او برای آنچه اعتقاد دارد مبارزه می کند و علیه بی عدالتی می ایستد.

وقتی که راه حل بهتری بیابد، برای جواب دادن از کلمه ”نه“ استفاده نمی کند. او خودش را وقف پیشرفت خانواده اش می کند. او دوست پریشان حالش را نزد پزشک می برد.

عشق او مطلق و بدون قید و شرط است.

وقتی فرزندانش موفق می شوند گریه می کند.  و از اینکه دوستانش روزگار خوشی دارند خوشحال می شود.

او از شنیدن خبر تولد و عروسی شاد می شود.

وقتی دوستان و نزدیکان او فوت می کنند دلش می شکند.

ولی او برای فائق آمدن بر زندگی نیرو می گیرد.

او می داند که یک بوسه و یک آغوش می تواند یک دل شکسته را التیام بخشد.

 

او فقط یک اشکال دارد.

 

فراموش می کند که او چه ارزشی دارد...

مهم نوشت:

متن بالا یکی از ترجمه های آقای محمد کارکنی است.

ته نوشت:

۱. زن زشت وجود ندارد، چیزی که هست، بعضی از زنان تنبل اند.

۲. زن خطر ناک وجود ندارد، مردها خودشان آسیب پذیرند.

جوونی

الان، دقیقا همین الان داشتیم چیپس با پنیر می خوردیم

من و ابجیم و دختر داییم(شوهرشو فرستاد پی نخودسیاه-محل کارـ و خودش اومد خونه ی ما تا با ما همراه باشه)

از ساعت ۶ تا الان همون بیداریم واسه خاطر یه چیپس پنیری. . .

این خواهر نامرد من می خواست بعد رفتن من ترتیب چیپس پنیری ها رو بده که مامانی گفت:

می خواین سر دختر من کلاه بزارین؟

دارم میرم. . .

شیوا میگه من قصد جونشو دارم از همون بچگی

وقتی ۱۱ روزش بوده بهش نیمرو دادم

۵ ماهش بوده دختر خالم بهش آبگوشت میده که اونم اسهال می گیره . . . (دختر خالم بعد ۱۶ سال به این عمل وقیحش اعتراف کرد)

و وقتی که ۱۲ سالش بوده از پشت بوم افتاده

میگه تو به نوشین پول دادی تا بهم آبگوشت بده و من اسهال بگیرم بمیرم  و اونروز منو بردی پشت بوم تا بیوفتم پایین

واسه همین قصد داشت چیپس پنیری بیشتری بخوره

البته اینم بگم که واسه بعد رفتن من چیپس نگه داشته که تنهایی بخوره. . .

 

ته نوشت:

۱. دارم میرم تا ۷تا ۱۰ روز دیگه

۲. می دونم دلتون تنگ میشه واسم و پرپر میزنید، سعی می کنم به ایمیل هاتون جواب بدم

۳. این همه پست رو یه جا دادم  جای یه هفته غیبتم(موجه هستشااااا)

پاسخ

 

مرسی آقای احمدی که نظرت مثبت بود راجع به وبلاگم و اما پاسخ شما در باره ی اینکه هر جایی عیبی داره و گل بی عیب خداست

گفته بودین که دانشگاه قشم رو با جاهایی مث رودان و لنگه و . . . مقایسه کنم نه با تهران و شیراز و اصفهان

دوست من من اگر گله و شکایتی داشتم از کمبود امکانات دانشگاهمون نبود از مهندسی غلط ساختمون فنی نبود که  ۴ طبقه به اون بزرگی یه سرویس بهداشتی نداره و مجبوری از اونجا تا

اونور دانشگاه رو بدوی

گله ی من از این بود که کارمنداش ، از اموزش گرفته تا آقای معاون که  بلد نیستن با دانشجو صحبت کنن

مسئولین دانشگاه پول میگیرن و وظیفه شون جواب دادن به دانشجو هست اونم جواب سر بالا نه!

خانم آموزش که از دم مرخصه. . .

دادو هوار های آقای آموزش که شنیدن داره. . .

شاید شما اینا رو هم میزاری به پای کمبود امکانات؟ درست صحبت کردن با دانشجو دوست من امکانات نمی خواد بلکه شعور و سواد می خواد

کسی که میشینه تو آموزش یه دانشگاه یعنی سواد اینو داره که اگه من دانشجو یه سئوالی پرسیدم و آقای مدیر گروه نبود که جواب بده ، کارشناس گروه مون (تو اموزش) بتونه جواب بده . . .

من که هر وقت رفتم اموزش و سئوال کردم، جواب نمی دونم گرفتم

دانشگاهی که من قبلا درس می خوندم یه بار رفتم آموزش و کاری داشتم که باید فوری انجام میشد چون بلیط داشتم واسه بندر و نمی تونستم صبر کنم، مدیر آموزش کارمو انجام نداد و گفت باید صبر کنی که کارشناس گروهت بیاد گفتم که :فقط یه مهر میخواد ، گفت نه و باید صبر کنی ، توضیح دادم که نمی تونم گوش نداد به حرفم و حرف خودشو زد

رفتم پیش معاون آموزشی دانشگاهمون و گفم اقای ... و قضیه رو تعریف کردم و گفتم شما یه چاره بزارید جلو پای من... تلفن رو برداشت زنگ زد آموزش و به خانومه گفت: خانم . .. دانشجو باید معطل بشه؟ کاری که می تونی انجام بدی چرا انجام نمی دی؟

 و خلاصه کلام اینکه آقا مصیب، انجام دادن کار و پشت گوش نیانداختن کار دانشجو امکانات نمی خواد بلکه انسانیت و وجدان کاری می خواد بالاخره اون پولی که سر ماه قراره بابت اون کار بیاد تو جیبت باید حلال باشه یا نه؟

 

حالا شما قضاوت کن این آقای مدیر اموزش، کی کار یه نفرو درست انجام داده و یا که به یکی یه راهنمایی درستی کرده؟

شما اگه بتونی منو قانع کنی که همه ی اینا به امکانات ربط داره من تمام حرفامو پس میگیرم و همین جا از همه  معذرت خواهی می کنم که حرفای دروغی زدم

 

شرمنده اگه سرتو درد آوردم

منتظر جوابت هستم

 

تعطیل است.

-

 

 

ته نوشت:

۱.اصرار به توضیح دلیلش نکنید حتی شما دوست عزیز.

۲.خودم بر میگردم.

۳. امروز ۱۲/۱/۸۷ هست که دارم این قسمت ۳ رو می نویسم اگه دوست داشتین بدونین که این چند روز کجا بودم برید به  آدرس www.bichareh-man.blogfa.com  این چند روز وقت آپ کردن ندارم ولی آبجیه گلم زحمتشو کشیده. فعلا بدرود

مامان ام و لوسیفر

دیشب مامان ام و لوسیفر اومدن خونمون عید دیدنی حیف که آناستازیا نبود

بعدش باهم رفیم بیرون، ای کیف داد. . .  ولی حیف که آناستازیا نبود

رفتیم هیوا واسه عصرونه و تا اونجا که لحقوممون جا داشت چپوندیم توش..... 

ولی حیف که آناستازیا نبود. . .

 

 

ته نوشت:

۱. جای هیشکی خالی نبود جز آناستازیا. . .

۲. دل همتون هم بسوزه جز آناستازیا. . .

 

کیریزیلای تنها و غمناک

دلم واسه مامان ام و خواهرام لوسیفر و آناستازیا تنگ شده.............
ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا
کی این تعطیلات تموم میشه و بشه که من می خوام خانوادمو ببینم....
کی میشه دوباره من و لوسیفر و آناستازیا و مامان ام بعد کلاس مبانی الکترونیک ساعت 10 صبح بدو بدو بریم و بوفه دانشگاه و مثل غذا نخورده ها بیوفتیم به جون خوراکی هااااا
چون تا ساعت 8 شب که کلاس داریم دیگه وقتی واسه غذا خوردن نداریم ،
خب این واسه من که جونم به غذا بستس خیلی سخته...
آخی دلم تنگه واسه شیطنت هامون واسه جیم زدن و اینکه آقای ازاد نفهمه و کی شروع میشه اون با تنفر نگا کردنا به هاشمی پور و خانم رشیدی (زنیکه ی .... )
و داد کشیدن آقای زارعی تو اموزش دانشگاه، که دوباره سرم داد بزنه و بگه که برو الان اعصاب ندارم و منم داد بزنم که بگم که اعصاب نداری منم اعصاب ندارم ، اعصاب نداری پاشو برو خونتون و کلی جیغ دیگه ....که بیچاره پشیمون میشه از حرف زدنش...

دلم واسه جیغ زدن های الناز تنگ شده ، واسه ماساژهای پریسا و غذا های بی نمک اسما(خانم مهمان-اسمی که روش موند-)....واسه قدم زدنا با پپسی(همون آناستازیا ست چون پپسی زیاد دوست داره بهش میگیم پپسی) توی ساحل خنک پلاژ سیمین و از سرو کول هم بالا رفتن و گفتن راز هایی که مثلا راز بودن...
پاپتی دویدن تو آب دریا و دنبال کردن پرنده های دریایی
یا دادن مسابقه ی دو تو غارهای خَربس و اینکه کی میتونه یه نفس تا بالای کوه بره و ....
بازیای حکم مون توی خوابگاه ....که حکم من همیشه دل بود و ...جز زدنم آخر بازی....

روز عید با لوسیفر صحبت کردم هر دو واسه تموم شدن تعطیلات عید لحظه شماری می کنیم که بتونیم دوباره با هم باشیم. ما سه خواهر من(کیریزیلا)، آناستازیا و لوسیفر