-
ایـــــ کاشــــــــــ
26 تیر 1392 12:27
ﮐﺎﺵ ﮔﺎﻫﯽ ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﻢ ﺭﺍ.... ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ ﺳﯿﮕﺎﺭﯼ ﺩﻭﺩ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﮐﺎﺵ ﮔﺎﻫﯽ ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺷﺎﺩﯼ ﺍﻡ ﺭﺍ.... ﺑﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﺑﺮﯾﺰﻡ.... ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺨﻨﺪﻡ... ﻭ ﻫﯿﭻ ﻣﺎﺷﯿﻨﯽ..... ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻧﻢ....ﺗﺮﻣﺰ ﻧﮑﻨﺪ ﮐﺎﺵ!!!!!!....
-
یه کارمند بی پول
15 تیر 1392 13:37
پست با کمی تاخیر ... بعد از دو هفته در بستر بیماری بودن، میتونم روی پاهام وایسم و دوره ی نقاهت رو می گذرونم ، هرچند که هنوز آثار بیماری کامل برطرف نشده ، دوباره برگشتم به اتاقم تو محل کارم، دلم براش تنگ شده بود. برای میزم و کامپیوترم و موشهای اتاقم... چند روزی درگیر استعلاجیم بودم که دفتر تهران حاضر نبود کارمو انجام...
-
[ بدون عنوان ]
13 تیر 1392 10:36
دردم را به که بگویم ... خدای من ؟!!! از کدام درد بنالم خدای من ؟!!! هر بار موضوعی باید باشه که آزارم بده ، موضوعی که بی دلیل به من نسبت داده بشه، باز باید چوب کاری رو بخورم که انجامش ندادم. هیچ گاه هیچ وقت
-
یارش کو؟ نگارش کو؟
10 تیر 1392 12:02
کو یارم یارم کو نازنین نگارم کو برده او قرارم کو کو . . . شمع شام تارم کو جلوه بهارم کو بی رخش نزارم کو کو . . . ناز او یک سو غمم یک سو کرده ما را عاشقی جادو هر که را بینم بپرسم کو کو... کو یارم یارم کو... *تا الان با این آهنگ فقت آقای علی موسا زاده و عادل آهنگ نداده بودن بیرون که به حمدالله این امر اتفاق افتاد . . ....
-
چه خوبه آدم همـیشـه یـارش کـنـارش بـاشه
8 تیر 1392 09:19
هستند لحظاتی که اون بی اجازه میاد تو ذهنت و ذهنتو پُر میکنه از وجودش ، خاطراتش، و بی اختیار یه لبخند میاد روی لبت و همون موقع یکی میاد مُچت رو میگیره و میگه که هی میخندی? چیه؟ بگو تا ما هم بخندیم و تو می مونی که چی بگی در جوابش من عاشق اون لحظه هام، با فکر کردن به اون لبخند بزنم و امیدوارم شم به زندگیم . . . . . . من...
-
منـِ دلداده
7 تیر 1392 16:08
و من تردید داشتم که با نبودنت آرام می شوم یا با بودنت خوشبخت؟ و حتی شک داشتم که آرامش را می خواهم یا خوشبختی را! و هنوز دست و پا میزنند ذهن خسته ام... قلب درمانده ام... چشمان بهت زده ام ... حرف هایم این روزها سر و ته ندارد! . . . ولی من این را خوب می دانم که دلم فقط تو را می خواهد و قلبم فقط در کنار قلب تو آرام می...
-
[ بدون عنوان ]
4 تیر 1392 09:35
و وقتیـ کهـ عشقـ برایـ نجات یک رابطه پا بهـ میدانــ جنگـ میـ گذارد. . . عشق احساسی ست از عمق وجود، که خدا اونو برای مواقعی تبعیه کرده که منطق از کار می افته و دل هم قدرت جوابگویی به فرمان های عقل را نداره و تنها عشقه که میتونه عقل رو راضی کنه به اطاعت امر .
-
؟
3 تیر 1392 22:00
تو قلبت کی عزیزتر شده از من؟
-
سلام خدا
2 تیر 1392 23:45
امشب ، حال خوبی دارم و خدایا فقت از تو سپاسگزارم
-
برای دوستم، خدا!
2 تیر 1392 11:03
این دو روز گذشته برای من انگار دوسال گذشته، درد و رنجی که تو این دو روز کشیدم تا حالا تجربه ش نکرده بودم، اشکی که ریختم و فقت خدا خدا می کردم، و از اون کمک میخواستم چون میدونستم که فقت و فقت اونه که میتونه راه درست رو نشونم بده ، و کمکم که بتونم بهترین تصمیم رو بگیرم، بهترین تصمیمی که به آینده و بودنم و شخصیتم و وقار...
-
خدای من
1 تیر 1392 11:15
خدایا غریبم، آشنا با خویش حتی نیستم، بگذار برگردم نمیبینم نمیدانم که حتی کیستم، بگذار برگردم نه با دیروز خرسندم ،نه با امروز ... حالایم غریبان است خدایا من که فردا را پذیرا نیستم، بگذار برگردم به اسبی خسته میمانم رها کردم سوارم را و بارم را گذشت از عاشقی صعب است اگر می ایستم، بگذار برگردم خودم را عاقبت گم کرده ام در...
-
. . . من ِ رو به نابودی
1 تیر 1392 09:37
چارستون بدنم (اگر چیزی ازش مونده باشه) می لرزه، به زور خودمو از رو زمین جمع میکنم به طرف اتاقم می برم- سرم از شدت داغی و درد در حال انفجاره - روی تخت ولو میشم- احساس سرما میکنم- بدنم می لرزه- دندونام به هم فشرده میشن- خودم رو مچاله میکنم و لحافو میکشم روم - به خودم میام تمام تنم از خیسه از عرق - غلت می زنم - توان...
-
زخمی که نمی بینیم
31 خرداد 1392 14:21
می دانید؟ خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست. خشونت، تحقیر، آزار گاهی یک نگاه است. نگاه مردی به یقه ی پایین آمده ی لباس زنی وقتی که دولا شده و چایی تعارف می کند . نگاه برادری است به خواهرش وقتی در مهمانی بلند خندیده. نگاهی که ما نمی بیینیم. که نمی دانیم ادامه اش وقتی چشم های ما در مجلس نیستند چیست....
-
با تو هوس عاشقی کردم
19 خرداد 1392 20:50
بارها و بارها مردی بود که زنی را دوست داشت بارها و بارها زنی بود که مردی را دوست داشت بارها و بارها زنی بود و مردی که مرد و زنی را که دوست داشتند دوست نداشتند. اما یکبار آری شاید تنها یکبار مرد و زنی بودند که یکدیگر را دوست داشتند. روبرت دسنوس ترجمۀ حسین منصوری
-
زندگی دونفره
19 خرداد 1392 11:44
وقتی یه نفر معنا بخش زندگیت میشه ، میشه روح میشه جوون میشه تن میپیچه تو وجودت و همه چیز جز اون رنگ میبازه
-
من ژوندا پاندرا سیتنا از یه خانواده ی ساکن در آفرینای جنوبی هستم
16 خرداد 1392 08:08
وقتی هر کسی به زبان خودش صحبت میکنه و انتظار درک از طرف مقابل رو داره
-
من و فانتزیام
9 خرداد 1392 13:12
خب خوبیش اینه که یکی از رویاهام داره به واقعیت تبدیل میشه . . .
-
تو حقی نداری ، بخوای بد بشی با من
1 خرداد 1392 14:41
دارم سخت ترین و شاید بزرگترین تصمیم زندگیمو میگیرم ، خیلی دس دس میکنم به خاطرش و ترسی که نمی زاره من تصمیم نهایی رو بگیرم ، کاش حداقل میدونستم اون ترسه ناشی از چی هستش . . .
-
مسعود شصت چی
30 اردیبهشت 1392 15:40
تو فکر تغییر شُغل م هستم ، اینجا که هستم درسته که خوبه و آرومه و حقوقهی هم که هست به نسبت جاهای دیگه بهتره ولی هیچ پیشرفت شُغلی توش نیست. من اگه ده سال هم همنیجا که هستم کار کنم بازم تو همون دفتر D.C.C. موندگارم . . . هیچ چیزی به دانسته هام اضافه نمیشه ، و با وجود رئیسی هم که دارم مطمئنم کم کم پشرفت شخصیتی هم خواهم...
-
تا آخر عمر شدی همدم ، شدی درمون واسه دردم
24 اردیبهشت 1392 09:19
اینکه یکی باشه که ازت در برابر ناملایمات زندگی دفاع کنه ، خیلی خوبه . . . خیلی خوب