-
. . .
2 آذر 1392 13:30
می ترسم تب تندی باشه که زود عرق کنه !
-
او سهم من نبود . . .
27 آبان 1392 12:35
اون حرف می زنه و من به تماشاش نشستم، اون به ساحل خیره شده و من به حرکت لباش.... اون از دلدادگی هاش میگه و من به آخر این سفر فکر می کنم . . . ته نوشت: 1. من عاشق اون نسیم دریام که صورتمو نوازش میکنه بدون منت
-
اولین بار . . . اولین یار
25 آبان 1392 23:00
کشف طعم بوسه ی تو مثل کشف یخ و آتش
-
1.12.90
22 آبان 1392 23:37
میگه از روز اولی که دیده منو خاطر خوام شده . . . حتا اومدن منم یادشه ... چه کفشی داشتم ... چه لباسی....
-
مَردها
20 آبان 1392 08:24
همیشه پشت چهره ی جدی و یا عصبانی یک مرد یه دل کوچیک و احساساتی هست که میشه خیلی راحت واردش شد، فقط کمی صبر و حوصله لازمه، خیلی راحت میشه مرد رو وادار کنی طبق میل تو باشه فقط کمی صبر و حوصله لازمه، البته سیاست کاری رو نباید هیچ وقت فراموش کرد.
-
شیرازی که مهد تمدن بود
30 مهر 1392 08:50
مغز سرم تیر میکشه ، بازم کلی سئوال بی جواب ..... عصبانی م ، بازم هم یه توهین دیگه به من به مردمم به استانم ..... ته نوشت: 1. لینک خبر : حرکتی معنا دار ؛ توهین امیز و ضد بشری مسوولان استان فارس..
-
بعد از یک نفر
25 مهر 1392 07:43
زندگی... برای هر آدمی...از یک روز...از یک جا... از یک نفر به بعد... دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست... نه روزها... نه رنگ ها... نه خیابان ها...
-
. . .
22 مهر 1392 22:40
زمان برگرده بیاد؛ می بوسمت دوباره من؛ یه جایی لب دیوار
-
مادرم هرمزگان
22 مهر 1392 11:15
این روزها بندرعباس برای اولین بار بعد از سالها ، جنبشی رو داره در خودش احساس می کنه، همه ی مردم با هم و دوش به دوش هم میخوان نزارن که حتا یه تیکه از خاکشون جدا شه و قسمتی از فارس بشه، فارسی که همیشه به دیده ی حقارت نگریسه ماهارو. (این نظر شخصیه منه که دوسال تو اون استان زندگی کردم) هر کسی حرفی میزنه ، هر کسی دلیلی...
-
نیو جاب
17 مهر 1392 08:13
فردا یعنی پنجشنبه مصاحبه دارم واسه کار جدیدم، یه شرکت بین المللی ه، کلی استرس دارم، اگه جور بشه واقعن عالی و محشره ، فکرش رو که میکنم چشمام برق شادی میزنه . . . یعنی میشه چندتا پله رو باهم یه باره برم بالا؟ ولی کارش خیلی سخت اما خوبیش اینه که تو زمینه کاری هست که خودم میخوام و مرتبط به رشته ایی که خونده م... نمیدونم...
-
یک عدد دانشجوی تنبل ِ درسنخون
6 مهر 1392 11:30
کلاس های دانشگام شروع شده و من هیچ حسی واسه رفتن به کلاسا رو ندارم. . . . . معرفی میکنم من همونی هستم که تصمیم گرفتم این ترمی همه کلاسا رو برم.
-
کار کردن عینهو خر
3 مهر 1392 20:51
کاری کردم که رئیس کلن نظرش راجع به من عوض شد، حالا اگه بخوام از این شرکت برم مطمئنن رئیس غصه میخوره ....
-
از کنار من، تو مَرو
29 شهریور 1392 23:54
بهش گفتم: کاری با من نداشته باش گفت: اگه منظورت اینه که بی خیالت بشم ، بدون که من نمیتونم ، واسم سخته من گفتم : کم کم یاد میگیری ولی اونی که نمی تونه اون نیست... منم .... منم همه رویاهام با اون جون گرفته بود....
-
. . .
23 شهریور 1392 14:51
واژه ها وحشی اند! صدایشان که میزنی, گلویت را گاز میزنند, همینطور جمع میشونددر گلویت و نفست رابند می آورند, تا گریه ات بگیرد!
-
رئیس سست عنصر خر است
20 شهریور 1392 09:01
تو این مملکت گل و بلبل و شاید ممالک دیگر هم وقتی رفتی سر کار باید چشم و گوشتو کور کرده باشی و هر چیزی که گفتن رو با بعله چشم قربان انجام بدی و حرفی هم از حقوق و اضافه حقوق و تشویقی و این چرندیات نگویی . . . خب همه میگن الان قحطیه کار ِ بچسب به کارت و گرنه اگه از اینجا بیای بیرون جای دیگه کار گیرت نمیاد . . . و ادمو می...
-
خوشبختی با طعم شاتوت
31 مرداد 1392 19:30
مجله تندرستی همشهری می خوانم و بستنی یخی کاله با طعم شاتوت گاز می زنم و مامان به من نگاه میکند و لبخند می زند ..... و من به خوشبختی ام در این لحظه فکر می کنم!
-
درگیری هایی با یک دروغگوی زرنگ
28 مرداد 1392 09:14
گاهی وقتا اتفاقایی می افته تو زندگیت که دسته خودت نیست و تو فقت تماشاگری ولی . . . همه کاسه کوزه ها سره خودت می شکنه و تو میشی آدم بده قصه... من هنوز گیج و مَنگ حرفا و پافشاری های فرد ددروغگو هستم که با اینکه اقرار کرده دروغ می گوید سعی دارد طرف دیگه ماجرا رو با من وارد جنگ کنه. چی میشه که حرفهای یکی می شود سند و...
-
من ِ خوش خیال
16 مرداد 1392 00:12
از او شنیده بودم من واژه های احساس/ من اشتباه کردم او هم کمی ریا کرد...
-
آدم بعضی وقتا باید دُمشو بزار رو کولشو بی صدا قطع کنه همه چیزو . . .
7 مرداد 1392 18:48
خداحافظی بوق و کرنا نمی خواهد خداحافظی دلیل بحث یادگاری بوسه نفرین گریه ... خداحافظی واژه نمی خواهد خداحافظی یعنی در را باز کنی و چنان کم شوی از این هیاهو که شک کنند به آنچه به چشم دیده اند به خاطره هایشان و سوال برشان دارد که به خوابی دیده اند تو را تنها!؟ یا توی سکانسی از فیلمی فراموش شده!؟ خداحافظی یعنی زمان را به...
-
در طواف احساس من
6 مرداد 1392 21:39
این چند روز اتفاقات زیادی توی ذهنم مرور شدن، میان و میرن و من سعی در درک بیشترشون دارم، یه حس شک به همه ی اونا، فک میکنم که اونا معنی دیگه میدن و اون چیزی نیستن که به نطر می رسن، حرف ها، رفتارها و حتا محبت ها، اونقدر شکاک شدم که به کوچکترین اتفاقت شک میکنم و شروع میکنم به کندوکاوش تا چیزی غیر از اون چیزی که معنی میده...