وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

دودره بازی

امروزو جیم شدیم من و آناستازیا

صبح زود ساعت ۱۰ بود یا ۱۱ با مشت و لگد اسما خانوم بیدار شدیم.

خیلی دلم میخواست اینجا جریانات پیش اومده رو بنویسم ولی حیف که همشون امنیتی هستن

فعلا هم که فضول زیاد پیدا کردم

داشتم دنبال یه آهنگی واسه دانلودش میگشتم که به یه چیزی بر خوردم واسه خودم جالب بود

می زارمش اینجا شاید واستون جالب بود

 

24 ساعت زندگی ایرانی

 

ساعت 8 صبح: درگیری در خیابان،ترافیک سنگین، مچاله شدن اعصاب.

ساعت 9 صبح: خمیازه کشیدن در اتاق کار اداره.

ساعت 10 صبح: دعوا در شورای شهر و مجلس.

ساعت 11 صبح: دریافت احضاریع برای حضور در دادگاه.

ساعت 12ظهر: انتشار روزنامه کیهان، آبروریزی از شهروندان.

ساعت 1 بعد از ظهر: ناهار، نماز، غیبت.

ساعت 2 بعد از ظهر: شنیدن اخبار فجایع از صدا و سیما.

ساعت 3 بعد از ظهر: جلسه ی مطبوعاتی جبهه مشارکت، تهدید به خروج از حاکمیت.

ساعت 4 بعد از ظهر: پایان وقت اداری، همه از 8 ساعت بیکاری خسته اند.

ساعت 5 بعد از ظهر: آغاز ترافیک سنگین در شهر، لندکروز ها به خیابان می ایند.

ساعت 6 بعد از ظهر: مردم به سینما می روند تا فیلم های عشقی-سیاسی نگاه کنند.

ساعت 7 بعد از ظهر: اوج ترافیک در بزرگ راه، فحش خواهر و مادر رانندگان محترم به همدیگر.

ساعت 8 بعد از ظهر: اوپدیس بازی توسط جوانان محترم در خیابان جردن، بانوان محترم در خیابان ها منتظر هستن.

ساعت 9 شب: مروری بر اخبار فجایع روز در صدا و سیما.

ساعت 10 شب: پخش اعتراف و افشاگری، مجادله و مناظره.

ساعت 11 شب: تماشای فیلم سینمایی از ماهواره، کارمندان می خوابند.

ساعت 12 شب: هجوم به اینترنت، جوانان چت می کنند.

ساعت 1 نیمه شب: ترافیک در بزرگ راه کمی سبک می شود.

ساعت 2 نیمه شب: ترافیک در چت روم های ایرانی.

ساعت 3 نیمه شب: خمیازه پشت کامپیوتر، جوانان می خوابند.

ساعت 4 نیمه شب: صدای ریختن اهن در خیابان برای خانه های دائما در حال ساخت.

ساعت 5 صبح: خوشبختانه همه خوابیده اند.

ساعت 6 صبح: ماهواره ها برنامه کودک را شروع کرده اند، جیش، بوس، لالا، آخرین مشتریان تهاجم فرهنگی می خوابند.

ساعت 7 صبح: مستکبران می روند که بخوابند، مستضعفان بیدار می شوند.

 

 

ته نوشت:

۱.  لوسیفر رفت تهران و فعلا از غذای گرم در خانه خبری نیست.

۲. کلاس ۸ صبح یعی فحش، یعنی با گریه سر کلاس رفتن.

۳. دلم واسه یکی خیلی تنگ شده ولی . . .    .

۴. اسماء زنگ زده میگه وقت اومدن با خودت رب گوجه و برنج و غذا بیار که تو خونه هیچی نیست.

۵. انگشت پای پریسا وسط ژیمناستیک بازیش در رفته و نمیشه هم گچش گرفت، طفلی پریسا...

 ۶. فردا اول اردیبهشت هست.

 

 

 

من در چند روزی که نبودم

واسه گذشتن هفته ی پیش خیلی انتظار کشیدم ولی انگاری قصد تموم شدن نداشت ولی گذشت

همه ی اتفاقاتو سعی کردم که بگم

از جمعه میگم که پریسا اومد

 

جمعه 16/1

از صبح بیکارم، فقط منو پریسا، بیکاری زده به سرم پاشدم کل خونه رو شستم( حموم، سرویس بهداشتی، آشپزخونه و گردگیری کردم) خلاصه خونه یه دسته گل شده بود، ناهار کوکو سبزی خوردیم و شام هم سالاد ماکارانی و یه وقت خوب واسه آماده کردن کنفرانس روز سه شنبه

 

 

شنبه17/1

الناز و اسماء نکبت اومدن ، خونه دوباره به هم ریخته شد از بس که اینا شلختن، ناهار سوسیس بندری با یه سس تند که اسماء از خونشون اورده بود  و شبم استامبلی پلو دست پخت من و عجیب بود که همشون زنده موندن آخر شب هم خاله ی آناستازیا اومد خونمون و آها صبح کلاس پیشرفته داشتم که تشکیل نشد

 

1 شنبه 18/1

 

ایندفعه همه رو مجبور کردم که بیوفتن به جون خونه و مرتبش کنن، کلاس امروزم تشکیل نشد، ناهار غذای دیشب و شام هم مرغ سوخاری (منی که وقتی لوسیفر و اناستازیا بودن دست به ساه و سفید نمی زدم حالا چه کدبانویی شده بودم نبودن که فقط ببینن)

 

 

2 شنبه 19/1

 

درست مثل دیروز و فقط کنفرانسمو می خوندم، نمی دونم چرا نصفه شبی این اسماء هوس قلیون میوه ایی به سرش زده بود اون دوست خرش معصومه هم هیچی بهش نمی گفت. . . دختره ی احمق

 

3 شنبه 20/1

 

ساعت 10 بیدار شدم ، خدا رحم کنه، امروز کنفرانس دارم، قلبم بد جور تاپ تاپ میکنه و گاهی هم تُلُپ تُلُپ ، تند تند یه صبحانه خوردم و به لوسیفر زنگ زدم ساعت 12 کلاس داشت و هنوز بندر بود ، طفلی یادش نبود که کلاس داره( من باید تاریخ و روز و ساعت کلاساشونو-آناستازیا و لوسفر- بهشون یادآوری کنم) با یه اضطراب خاصی رفتم دانشگاه (درس تنظیم خانواده با خانم دکتر ختمی یه استاد باحال و خوش رو که چه تو مطبش و چه تو کلاس با دانشجوها به احترام برخورد میکنه)

.....

کنفرانسم خیلی خوب ارائه دادم ، بچه ها گفتن که راحت و صمیمی صحبت کردی

نصفشم موند واسه هفته ی دیگه. . .

خیلی جاها خجالت میکشیدم بعضی چیزا رو بگم یه اسمایی جایگزینش کرده بودم که تا اسم میبردم کلاس از خنده منفجر میشد . . . پسرای بیرون کلاس مونده بودن که اینا چرا دارن تو کلاس این همه میخندن ، موضوع تحقیقم راجع به راههای پیشگیری از بارداری نا خواسته بود . . . لوسیفر هم اومده 

 

 

4شنبه21/1

ساعت 8 صبح کلاس داریم ولی تا حدود ساعت 3 صبح بیدار بودیم من و لوسیفر کرممون گرفته بود و اذیت می کردیم خلاصه اینکه تا صبح کشیک بودیم با بدبختی بیدار شدیم من که با چشمای پف کرده رفتم دانشگاه ، مگه حالا این پف لامصب می خوابید . . . ساعت دوم بود که دیدم نمیکشم

کوله بارمو جمع کردم و خونه ساعت 12تا 6:30 یا 7 بود که بچه ها اومدن خواب بودم. .  . هنوز چشمم پف داشت با یه چشم پفی که نمیشه رفت بیرون، خونه نشین شدم .

 

 

5شنبه 22/1

 

ساعت 12:30 بیدار شدیم من و لوسیفر بقیه هم خواب بودن که واسم اصلا مهم نیستن. ساعت 2 کلاس داشتیم ، کارگاه الکترونیک (مصیب احمدی هم فکر کنم تو کلاسمونه)خانم جمالی دو گروهمون کرد و خلاصه اینکه ساعت 5:30 خونه بودم و دوباره زدم تو کار خواب ، خب خسته بودم. . .

 

 

بدون شنبه 23/1

 

امروز تولد فلورا و سعیده هست. دو قسمت میشیم من میرم خوابگاه واسه تولد سعیده و لوسیفر میره پاسارگاد واسه تولد فلورا.

تولد سعیده که خیلی خوش گذشت جای هیشکی خالی نبود . . .

اونجا سرور رو دیدم دلم غش رفت واسش ، خب دوسش دارم ، من عاشقشم, سرور خیلی واسم عزیزه . . .   .  ولی باهاش قهر بودم ، همیشه ترس شنیدن کلمه ی "نه" نزاشته که مث یه آدم بزرگ برخورد کنم، همین باعث شده که خیلی از دوستامو از دست بدم. . .

بعد تولد سرور اومد در اتاق قبلیم(اونجا بودم) بغلم کرد و گفت خیلی بی معرفتی و کلی حرف دیگه و گریه(دوتامون گریه کردیم اخه کلی دلمون واسه هم تنگ شده بود). خب خیلی خجالت داشت، اون کوچکتر بود ولی اون اومد جلو واسه اشتی منی که اینهمه ادعای رفاقتم میشد. . . هه. . .

اون رومو کم کرد خیلی حس بدی بود یه خورده احساس تحقیر هم باهاش بود

 

 

شنبه 24/1

 

امروز اتفاقات زیای افتاد ولی به دلیل امنیت از گفتن آنها معذوریم لطفا سئوال نفرمایید و یه چی دیگه بگم؟

ایمیل شخصی هم ندیناااااااا!!!

 

1 شنبه 25/1

 

اومدم خونه و همین.

 

 

 

ته نوشت:

۱.   فیلم مجنون لیلی بسیار بسیار مزخرف می باشد.

۲.  دلم از دست یکی خیلی پُره کاش میشد خفش کنم

۳.  اینم  تحقیق  تنظیم من، البته پیش نویسشه و از مشکوک هم مرسی (خودش می دونه چرا)

این دانشگاه دوست داشتنی و این زندگیه سراسر خوشبختی

یه هفته س کلاسامون شروع شده و درس ریاضی شروع نشده، آقای مدبر امتحان میانترم گذاشته اونم کی.....شبی که چهار شنبه سوریه....

بی خیال اینا....

این هفته، هفته ی باحالی بود. هر شب پلاژ...اونقدر که دیگه داشتم پلاژ بالا می آوردم...

دقیقا یه هفته بود که من و اکیپ خونمون شامو تو پلاژ میخوردیم... واقها که... مردم نون ندارن بخورن ...اون وقت ما....

حوصله م سر رفته ....

راستی یه چیز دیگه وبلاگمو تا بعد عید آپ نمی کنم ....

یعنی اصلا نمی تونم بیام نت که بخوام اپش کنم...

به یکی قول داده بودم که تو عید تنهاش نزارم ...ولی خب اون پیشدستی کرد و تنهام گذاشت...

مهم نیست، سر می کنیم....

اگه بتونم میام سر میزنم و اگه نشد حلال کنین....

 

حذف و اضافه

 

دیروز و امروزحذف و اضافه رشته های حسابداری، کامپیوتر و تربیت بدنی بود

من شانس اوردم که همون دیروز کار حذف و اضافمو انجام دادم، امروز که از ساعت ۸ صبح تا ۸ شب کلاس داشتم، فقط کلاس ریاضی با آقای مدبر برگزار شد و بقیه کلاسا هیچ.

با بچه ها رفتم ساختمان آموزشی................

چــــــــــــــــــــــــه غلغله ای بود

باز خدا خیر بده به آقای x و آقای اسمنی مدیر گروهمون هوامو داشتن و لطف کردن و

من کارمو همون روز ۷ اسفند انجام دادم

 

به هرحال....

آها یه چیز دیگه آقای اسمنی استقلالیه اونم چی... رو استقلال تعصب داره

 

 

. . .

 

 

ایییییییییییییییییییییییییی خـــــــــــــــــــــــــــــــــــدا

آخه من ۵ تا ۲۰ رو چه جوری بیارم!!!. . .

 

 

 

ته نوشت:

دارم میرم قشم(کسی جنس نمی خواد واسش بیارم؟. . .)

این زمستون نمی خواد بره...

ســــــــــــــــــرما خودرم فتیر.....چشمام باز نمیشه، بعد دو سال، سرماخوردگی اونم تو این وقت سال زشته...


۷-۸ اسفند حذف و اضافه دارم... میخوام یه ۴ واحد دیگه بگیرم کار آفرینی و کارگاه مبانی الترونیک،


هفته ی پیش رفتم دانشگاه -چهارشنبه از ۸ صبح تا ۸ شب کلاس دارم ولی فقط ریاضیش تشکیل شد اونم آقای مدبر اومد سر کلاس یه تو ضیح کوچیک داد و بد گفت برین... .


من و مینا هم که از صبح دنبال کارای یکی از دوستامون بودیم که کاری کنیم که مشروط نشه چون اگه مشروط میشد این ترمی اخراج میشد از دانشگاه ، به این استاد رو بزن به اون استاد رو بزن ، با اون سر کله بزن و خلاصه اعصاب خوردی....


یه چیزی فهمیدم از صحبت کردن با استادا و چند تا از کارمندای دانشگاه که آقای آموزش که توی آموزش هست رو هیشکی حساب آدم نمیکنه، وقتی داشتم شکایتشو میکردم مافوقش برگشت و گفت که اینو ولش کن در شان تو نیست که جوابشو بدی....اون اصلا آداب معاشرت بلد نیست....


آخی دلم خنک شد...


یه چیز دیگه کمالی کلاسمون برنامه نویسی گرفته ۱۶ ، الانم که واسه خودش کار دانشجویی گرفته تو آموزش، پسر باحالیه...



این هفته هم تا ۳ شنبه نمیرم دانشگاه،


وایییییییییییییییییی تب دارم...از چشام جای دماغم آب میاد....

باید خوشحال باشم؟

22 بهمن که قسمت نشد برم و یه مشت محکم بزنم تو دهان استکبار جهانی، شیطان بزرگ امریکا ، احتمالا امریکا ترسیده و اون روزو تو خونش مونده بود. به هر حال... (این قضایا ربطی به من نداره). انشالله سال بعد خودم میرم خفش میکنم...
                                                              *****

فردا ....
24 بهمن ، اتفاقی قرار بیوفته که طالع بینان و جادوگران و واقعه نویسان این واقعه را از عید 86 حدس زده و از قبل خبر داده بودن!
بــــله ، دوستان عزیز من ، بعد بارها و بارها برنامه ریزی و لغو برنامه ریزی به این نتیجه رسیدن که بیان بندرعباس.

سمیرا، مریم، خدیجه و نگار و (زهرا) - ملت شریف اتاق 103- این چهار نفر که زهرا در روز انقلاب ما انفجار نور بود، (22بهمن) اعلام کرد که از سفر کردن ناتوان است....
(آخه یک امر بسیار واجب برایش پیشامده بود هر کسی جای زهرا هم بود می ماند ولو یک خر)

                                                               *****


27 بهمن حذف اضافه دارم ، سپردم برام دعا کنن که بتونم یه 12 واحد دیگه بگیرم در غیر این صورت کی با 7 واحد میره دانشگاه....؟؟!!!!؟

اگه شما هم دستی به دعا دارید من رو بی نصیب نزارید....!!!


یا علی!!!